بنای رنگ فطرت بر مزاج دون نمی باشا
زمین خانهٔ خورشید جز گردون نمی باشد
شکست کار دنیا نیست تشویش دماغ من
خیال موی چینی در سر مجنون نمی باشد
کمند همتم گیرایی دارد که چون گردون
سر من نیز از فتراک من بیرون نمی باشد
به دامان قیامت پاک نتوان کرد مژگانم
نم چشمی که من دارم به صد جیحون نمی باشد
که دارد طاقت سنگ ترازوی عدم بود
کمم چندانکه از من هیچکس افزون نمی باشد
دم تقریر اگر گاهی نفس دزدم مکن عیبم
به طور اهل معنی سکته ناموزون نمی باشد
سواد راست بینی کردنست ای بیخبر روشن
خط ترسا هم اینجا آنقدر واژون نمی باشد
به سامان لباس از سعی رسوایی تبرا کن
عبارت جز گریبان چاکی مضمون نمی باشد
حذر کن از شکفتن تا نبازی رنگ جمعیت
جراحتها جز آغوش وداع خون نمی باشد
درین عبرت فضا تا کی بساط کر و فرچیدن
زمانی بیش گرد سیل در هامون نمی باشد
زر و مال آنقدر خوشترکه خاکش کم خوردبیدل
تلاش گنج جز سرمنزل قارون نمی باشد